اپی نوروزی

وبلاگ ابوذر نوروزی نژاد

اپی نوروزی

وبلاگ ابوذر نوروزی نژاد

آغاز حکایت سندباد

  

شهزاد زمانی که داستان حاسب کریم الدین را به پایان رسانید حکایت سند باد را آغاز می کند.

حکایت سند باد از نیمه های شب پانصد و سی و ششم آغاز می شود و تا میانه شب پانصد و شصت وششم به سر انجام می رسد.

درباره سندباد گمانه های زیادی زده شده است.پاره ی حکایت سندباد را همچون داستان علی بابا و یا عیاران روایت های می دانند که بعد به هزار و یک شب افزوده شده است.

و همچنین اصالت سند باد را عرب ، هندی و ایرانی دانسته اند.که در آینده درباره آن صحبت می شود.

در هزار و یک شب سندباد یکی از اهالی بغداد است.که در زمان هارون الرشید می زیسته است.

داستان با سندباد آغاز می شود.این سندباد حمالی است که در بارهای گران را جا به جا می کند و از این حرفه روزی می گذراند.

روزی که هوا بسیار گرم بود و بار بسیار سنگینی بر شانه اش سنگینی می کرد به در خانه ی می رسد آب و جارو شده.آن جا خانه بازرگانی بود که آب  وهوایی  بهشتی داشت.بار بر سکو کنار در می گذارد.تا لختی استراحت کند که نسیمی از درون خانه بر او می وزد.بر روی سکو می نشیند.در آن لحظه صدای مطربان و خوانندگان بلند می شود.بی خود می شود و از آن جایی که در نیمه باز بوده به درون خانه می رود.در برابر خود باغی را می بیند.که به جنت می مانست. بوی عطر در همه جا پراکنده بود.غلامان و خادمان اسباب جشن و سرور مهیا می کردند.سندباد با خدای خود نجوا می کند: (( خداوندا گناهان ما را ببخش! مرا هیچ اعتراضی نیست! اما یکی را پادشاهی ارزانی می کنی و یکی چون مرا رنج و سختی ... )) و شعری بر خواند:

چه گویم ازین گنبد تیز گرد                             که هرگز نیاساید از کار کرد

یکی را همی تاج شاهی دهد                       یکی را به دریا به ماهی دهد

یکی را دهد توشه از شهد و شیر                   بپوشد به دیبا و خز و حریر

چنین است کردار گردنه دهر                          نگه کن کز و چند یابی تو بهر

سندباد چون این شعر را خواند برگشت. بار بر شانه نهاد. تا می خواست برود.غلام بچه ای آستین او را گرفت و گفت:(( به درون خانه بیا که صاحبخانه تو را خواهان است.))

بار را به دربان سپرد و به دنبال بچه به راه افتاد.بچه او را به مجلس رسانید.  

         

مجلسی که گویا در جنت بر پا بود.از خوردنی ها و نوشیدنی ها همه چیز بر خوان ها گماشته بودند.سراحی ها پر از شراب و نوازندگان عود و نی می نواختند و کنیزان زیبا رو دف بر دست می چرخیدند.مردی نیکو چهره را دید موی سپید کرده که با شکوه بر بالای مجلس نشسته بود.سندباد در شگفت بود که اینجا بهشت است یا خانه ی یکی از پادشاهان... تعظیم نمود و با ادب بسیار به همه سلام کرد. 

 صاحبخانه او را به نزد خود خواند و او را در نزدیکی خود بنشاند.از او پرسید:(( نامش چیست و شغلت کدام است؟)) سندباد گفت: ((من سندباد حمالم ؛ که با باربی روزگار می گردانم.))

صاحبخانه به او گفت: ((من با تو همنامم.نامم سندباد بحری است. حال ابیاتی که بر دم درب خواندی باز خوان! ))سندباد حمال خجالت زده شد و گفت: ((به خدا سوگندت می دهم بر من خرده مگیرید که رنج و سختی و بی چیزی آدمی را کم خرد می کند.))

سندباد بحری اصرار کرد و سندباد حمال اشعار را با شرم خواند.آنگاه سند باد بحری گفت: ((بدان که این زندگی را به آسانی به دست نیاورده ام.پس از رنج و مشقت های بی شمار پس از هفت سفر که عقل از شنیدن آن حیران شود.این سعادت به دست آوردم.آگاه باش که سرنوشت خود می نویسد.)) 

 

-------------------------------- 

تصویر سازی ها اثر: 

 تصویر اول: اثر میلو وینتر ( Milo Winter ) تصویر ساز آمریکایی ست.در تصویر سازی های او که برای کتاب سرگرمی های شب های عربی که در سال ۱۹۵۴ کشیده شده است  ؛رگه های نقاشی های ایرانی ( آمیزه ای از مکتب شیراز و مکتب اصفهان) و همچنین عثمانی دیده می شود.   

تصویر دوم : اثر گوستاو تنگرن ( Gustaf Tenggren )  تصویرساز امریکایی است که به علت علاقه بیش از حد او به هند ٬ تاثیرپذیری اش از نقاشی های هندی ایرانی هویداست.(نقاشی هند بعد از ورود شاهزاده های گورکانی که از ایران فرار کرده بودند.رگه های ایرانی گرفت.) این تصویر در سال ۱۹۵۷ برای کتاب افسانه های طلایی : شب های عربی در نیویورک کشیده شده است. 

 

                    

نظرات 2 + ارسال نظر
حنیر یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:04 http://hanir.blogsky.com/

یکی را همی تاج شاهی دهد ...

یکی را به دریا به ماهی دهد

گوج گنو دوشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 19:26 http://www.goojegeno.blogsky.com

مرسی اپی جان

1- متشکرم...
2- بی چه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد