اپی نوروزی

وبلاگ ابوذر نوروزی نژاد

اپی نوروزی

وبلاگ ابوذر نوروزی نژاد

سفر اول سندباد (قسمت اول)

سندباد حکایت خود را این چنین آغاز می کند:

بعد از مرگ پدر ارث برجا مانده را بر دادم.تا اینکه روزی به عقل خود برگشتم و دیدم از اموال ام اندکی مانده است. به یاد سخن سلیمان نبی افتادم : ((سه چیز بهتر است 1- روز مرگ از روز ولادت 2- سگ زنده از شیر مرده 3- قبر از قصر... )) زین رو  هر آنچه باقی مانده بود فروختم که حاصل آن سه هزار دینار شد.

به بصره رفتم و در کشتی  نشستیم و سفر آغاز کردیم.به هر جا می رسیدم می خریدیم و می فروختیم.تا اینکه به جزیره خرمی رسیدیم.کشتی در کناره گرفت و هر کسی به کاری مشغول شد.تعدادی آتشی درست کردند و شروع به آشپزی کردند و تعدادی لباس های خود را می شستند و من به همراه چند نفر دیگر در میان درختان قدم  می زدیم.که ناخدا با صدای بلند به همه هشدار داد: (( هر چه دارید وا گذارید که بر پشت ماهی بزرگی هستید که چون آتش روشن کرده اید. از سوزش آتش  به درون آب خواهد رفت.))

پاره ایی خود را به کشتی رسانیدند و تعدادی با جنبش جزیره و رفتن اش به قعر آب غرق شدند.من نیز جز آنها بودم.   

                             

  خدا مرا از مرگ نجات داد و به تخته سنگی چنگ زدم.که وسیله شستشو جامه هاشان بود.برآن بنشستم.ناخدا بادبان ها را افراشته و به غرق شدگان نگاهی نکرد .اما نگاه من به کشتی ماند تا از نظرها ناپیدا شد. من یک شبانه روز بر روی آب بودنم تا اینکه باد مرا به جزیره ای رسانید که ریشه درختان اش در آب بود.بر شاخ درختی چنگ زدم با اینکه پایم زخم از حمله ماهی ها بود؛ خود را از این درخت به آن درخت رسانیدم و بر خاک جزیره بی هوش افتادم.تا صبح از تابش آفتاب به خود آمدم.میوه ها غذای من و آب چشمه روح و روان من بودند.تا اینکه بعد از چند روز که به خود آمدم.در اطراف جزیره به گشت و گذار پرداختم.تا اینکه سیاهی را دیدم . جلوتر که رفتم اسبی بزرگ را دیدم که چون مرا دید شیهه ای زد.مردی از پناهگاه خود بیرون جست و دست مرا گرفت و پرسید: (( کیستی و این جا چه می کنی ؟)) من به او گفتم : ((من مسافر غریبی ام که آب مرا به این جا رسانیده است. )) او مرا به سردابی برد و پذیرایی کرد.من حکایت خود را کامل بازگو کردم.او شگفت زده شد.من از او پرسیدم و او گفت:(( من از سرپرست خادمان رمه های ملک مهر جهان هستم. هر ماه به این جا می آییم.و بهترین اسب ها را در این مکان می بندیم.شب که شد اسبان دریایی به هوای بوی مادیان ها از آب به درآیند و جفت گیری می کنند.بعد از آن می خواهند با هم به دریا بروند که مادیان به سبب بند نتواند.در این حال اسبا ن نر لگد می پرانند و اسبان ماده را به دندان می گزند.مادیان ها شیهه می کشند.ما تا این شیهه می شنویم ارز جای در آمده و با سر و صدا اسبان دریایی را می هراسانیم.بعد از آن  مادیان ها آبستن شوند.کره اسبی بزایند که در هیچ کجای جهان نباشد.پس به قیمت گزاف آن را فروشیم.حال تو را اگر خدا خواهد به سوی ملک جهان می برم.تا در شهر تفرج کنی و بدانی که اگر مرا نمی یافتی هلاک می شدی.))

شب همان گونه شد.سرپرست گروه بر طبل می کوبید ودیگران به یاری از او با نیزه و سر و صدا اسبان دریایی را فراری می دادند.بعد از آن هر یکی افسار اسبی را در دست به جانب ما آندند واز احوال من پرسیدند ومن همه چیز را شرح دادم.چیزی خوردیم و بعد به جانب شهر رفتیم.... 

 

-------------------------------- 

۱- تصویر بالا که در سال ۱۹۱۶ کشیده شده اثر لویس رید (Louis  Rhead ) تصویر ساز انگلیسی است.او در خانواده هنرمندی به دنیا آمد.دو برادر دیگر او - جورج ولیسکرافت و فردریک - نیز تصویر ساز بودند.بعد ها به آمریکا مهاجرت کرد و کتاب های زیادی را برای کودکان تصویر سازی کرد.او  ۳۱ طرح برای کتاب شب های عربی کشید.از دیگر فعالیت های او همکاری با هنری فورد (موسس و مالک کارخانه اتومبیل سازی فورد) بود.لویس رید در سال ۱۹۲۶در سن  ۶۸ سالگی در گذشت.  

۲- متاسفانه کتاب هزار ویک شب در غرب به نام شب های عربی مشهور است.

                        

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 00:22

تصویر سازاش هم مث داستان سندباد قدیمی اند

از تصویر ساز های جدید هم کار می ذارم

H.salimpoor یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:42 http://apocalypse-now.blogsky.com

سفر یعنی

گم شدن

گوج گنو دوشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:18 http://goojegeno.blogsky.com

.....

***

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد