اپی نوروزی

وبلاگ ابوذر نوروزی نژاد

اپی نوروزی

وبلاگ ابوذر نوروزی نژاد

 

نسخه ابتدایی این یادداشت را هفته ها قبل نوشتم. اما با خودم گفتم موکولش کنم به روز بازی ایران و انگلستان...

شاید عجیب باشد بخشی از جامعه منتظر باخت ایران و حذف این تیم هستند. درست همان مردمی که در ماه های قبل از رفتن مقتدرانه ایران به جام جهانی، - آن هم با مشکلات بی شماری که پیش رو داشت؛ - در پوست خود نمی گنجیدند. مگر می شود باخت کشورت تو را خوشحال کند. مگر در شکست چه لذتی است که آرزوی آن را داریم؛ یا حداقل بخشی از جامعه آن را دارند؟ آیا ما ایرانی ها با چنین احساسی بیگانه هستیم؟


 

تاریخ شکست پیروزی

اول با یک مثال تاریخی این بحث را شروع کنم. نه ما ایرانی ها با چنین احساسی بیگانه نیستیم. می شود برای آن مثال های تاریخی هم بر شمرد. قتل نادر شاه افشار توسط سردارانش در اردوگاه جنگی، سرآغاز دوران پرآشوب و کشمکش های جاه طلبانه فرماندهان و جانشینان او بود. در این میان مشهورترین جانشین او کریم خان زند بود که وکیل الرعایای مردم ایران بود. اما در واقع کدام ایران؟... خانات بلوچ، که حکومت خود را داشتند. پشتون ها هم حکومت درانی خود را راه انداخته بودند. بخارا هم حاکم خود را داشت. خیوه هم سال ها بود تکلیفش مشخص بود. خانات گنجه، باکو، شکی و... هم حکایت خود را دارند. حکومت زار افشاریه و قاجار در کناره دریای مازندران را هم باید اضافه کنیم. شاهزاده های آواره صفوی هم که برای خودشان این سو و آن سو شاه می نامیدند. آزاد خان هم در این دوران برای خود برو بیایی داشت. این وضعیت در هم آشفته ایران چند پاره آن سال هاست. البته حکومت های ریز و کوچک را بی خیال شدیم. این دوران پر آشوب پس از مرگ نادر بود. وتنها یک تن بود که ناجی ایران آشفته شد. شخصی که حتی از برادرانش نمی گذشت: آقا محمد خان قاجار...

آقا محمد خان در تلاش برای احیای مرزهای ایران به دوران اقتدار نادری بود. برای رسیدن همه کار می کرد. ایران امروز میراث شمشیرهای اوست. اما پیروزی آقا محمد خان، برای ایرانی ها بوی مرگ می داد. پیروزی شان شکست بود. هنوز پس از این همه سال برای آخرین پادشاه زند، سوگواری می کنند. اتحاد ایران بوی مرگ می داد و مردم این پیروزی را نمی خواستند.

مثال دیگر هم انقلاب شاه و مردم! بود... آری کودتا 28 مرداد... کودتای پادشاهی برعلیه خودش! محمدرضا شاه با همکاری نیروهای نظامی، جمعی از روحانیون و صحنه گردانی اراذل و اوباش به اریکه قدرت چسپید. دولت مردمی را سرنگون کرد و تبدیل به یک دیکتاتور تمام عیار شد. بازگشت او از دیار غرب، برخلاف خسرو پرویز، دل ها شاد نکرد. بلکه خاکستری بر آتش وجود مردم ایران پاشانید. پس از کودتا، حکومت سعی کرد این کودتا را تبدیل به جشنی کند که میزبان آن هم دولت می باشد و هم مردم! غافل از این که این داغ هیچ گاه سرد نمی شود. هنوز هم جای آن دل ها را می خراشد. حتی اگر وزیر سابق خارجه آمریکا، از مردم ایران عذرخواهی بکند؛ عذر آن پذیرفته نمی شود. با کودتا، ایران از لحاظ اقتصادی سر و سامان گرفت و تحریم های وحشیانه غرب رخت بربست. اما هیچ کس شیرینی و حلوا بذا نکرد. این هم پیروزی تلخی بود؛ که تا پایان تاریخ ما را همراهی می کند...

 

تیم همیشه سیاسی

حوادث اخیر تصاویر، راوی شکاف نسل هاست. نسلی محصول پدر و مادرهایی ست که کودکی خود را در جمهوری اسلامی ایران گذرانده اند. مثل هرکجای جهان و هر زمان در تاریخ، نسل جدید، نسل قبلی خود را نمی تواند تحمل کند. این که باید چه بشود و چه بکنند؛ ما را از موضوع بحث دور می کند و بماند برای زمان دیگر...

اما برویم سر وقت فوتبال، ایران در روزشمار پایانی حکومت پادشاهی، برای اولین بار تجربه جام جهانی حضور در جام جهانی را به دست آورد. پس از آن دیگر خبری نبود تا سال 1998... در مسابقات انتخابی جام جهانی محمد مایلی کهن سرمربی تیم ملی بود که نتایج قابل قبولی داشت. اما روحیه غیرحرفه ای و نتایج فاجعه آمیز پایانی، باعث شد جای خود را به والدیر ویرا  برزیلی بدهد. با ویرا ایران به جام جهانی صعود کرد. اما باز سرمربی جدید انتخاب شد؛ چون فدراسیون یک مربی سرشناس تری را می خواست. تومیسلاو ایویچ انتخاب نهایی بود. شخصی که به توسعه شیوه مدرن فوتبال شهره بود. اما با نزدیک شدن به زمان جام جهانی جلال طالبی سرمربی ایران شد. چون شایسته نبود ایران با سرمربی غیرایرانی در جام جهانی حضور پیدا کند. از نتایج در جام جهانی بگذریم...

جام جهانی 2002 هم را با بدشانسی از دست دادیم. در 2006 با برانکو ایوانکویچ به جام جهانی بازگشتیم. حذف ایران در این جام جهانی یک نکته داشت و آن این که خبرنگار ورزشی ما، زودتر از فدارسیون با سرمربی ایران خداحافظی کرد... شاید هم پیش از پایان مسابقات، تصمیماتی گرفته شده بود، که همه بی خبریم؛ حتی سرمربی!

از آشفته باز پس از برانکو که بگذریم؛ به دوران ثبات سرمربی گری کارلوس کیروش می رسیم. با کیروش دو بار به جام جهانی رفتیم یعنی 2014 و 2018 . که تفاوتی با دوره های پیشین نداشت و در مرحله گروهی حذف شدیم، رفت... اما یک چیزی که مورد کیروش جلب توجه می کند حمایت حداکثری رسانه از او بود. حتی زمانی که مربیان و مسئولین ایرانی می پرید، رسانه ها گویا بیشتر خوشحال می شدند و برای او هورا می کشیدند.

بعد سر و کله مارک ویلموتس پیدا شد و نتایج ضعف تیم ملی  در کنار افشا شدن  قراداد او فاجعه ای برای فدراسیون شد. در زمانی که کسی تیم ملی را به تن نمی گرفت. دراگان اسکوچیچ  آمد و تیمی که همه از او قطع امید کرده بودند را به جام جهانی فرستاد. اما باز با تغییرات در فدراسیون و بازگشت گروه قبلی، کیروش بار دیگر سرمربی ایران شد. چون ایران سرمربی سرشناسی می خواست که با جام جهانی بیگانه نباشد...

این آشفتگی های مدیریتی محصول نگرش و فعالیت سیاستمداران در حوزه غیر تخصصی شان است. تصمیم های غیر تخصصی و عجولانه برای تغییر یک فرد که می تواند بر همه چیز تاثیر بگذارد... البته امیدواریم که این تاثیر این بار مثبت باشد.

 

اما این دوره چیز دیگری گریبان تیم ملی را گرفته است. آن هم اتفاق های داخلی ایران می باشد. فارغ از فعالیت گروهی در خارج از کشور که پیگیر حذف تیم ملی ایران بودند؛ چون خود را حامی مردم ایران می دانند! تیم ملی سر یک دوراهی قرار گرفته است. این که چه اقدامی انجام بدهد. الیته اگر تمام تیم هم استعفا می دادند؛ از کل بازکنان لیگ های داخلی حاضر به عضویت در تیم ملی نمی شدند؛ باز دولتمردان ما از محلات بازیکن های را جذب می کردند. شاید آن هم شگفتی آفرین می شدند چون سرمربی سرشناسی داریم...

اگر به مسابقات ورزشی در این چند مدت نگاهی بکنیم. اقدام های نمادین بیش از پیروزی ها به خاطر مردم مانده است. از نخواندن سرود ملی، از شادی نکردن پس از پیروزی که حتی بازیکنان خارجی لیگ برتر هم چنین می کردند. از سکوت معنا دار در زمان قهرمانی سوپر جام تیم استقلال، تا چهره های درهم کشتی گیران در جمهوری آذربایجان، تا حجاب هایی که سهواً از سر می افتاد. شادی های پس از گل بازیکنان تیم فوتبال ساحلی... شاید این ها گزینه بهتری باشد تا عدم حضور در جام جهانی...

بعضی از دوستان هم دلخور شده اند که تیم ملی به دیدار رییس جمهور رفته است. البته جای شکرش باقی اشت که رییس جمهور همانند بایدن اعلام آمادگی برای حضور در زمین ورزشی را نکرد... اما این حضور در کنار عکس های پیش از بازی بدجوری به چهره بازیکنان تیم ملی لطمه زد و مورد هجمه بسیاری قرار گرفتند. مهدی طارمی ناراضی از اسکوچیچ که همه برای قهر کردن او غش می کردند؛ تبدیل به یک بی شرف شد! حتی دوستان رسانه ای هم او را مورد نوازش قرار دادند. این تیم ملی بازی را از پیش باخت. حتی صحبت های کاپیتان تیم ملی، احسان حاج صفی تاثیری بر کم کردن جو انتقادی نداشت. حال به لیست، بدها در کنار مهدی طارمی، اسامی بلندبالایی دیده می شود. دلیل این همه نفرت چیست؟!

دلیل آن ساده است. این محصول تصمیم گیری سیاسیون در سال ها ی گذشته است. زمانی که به خود اجازه دادند در امور ورزش دخالت کنند. ورزش هم یک امر سیاسی شد. زمانی که جامعه را به دوست و دشمن تقسیم کردند. جامعه نیز همه چیز را سیاه و سفید دید. حال تنها کاری که می شود کرد این است تمام سیاسیون و نظامی ها، با ورزش خداحافظی کنند و رانت شهرت و کسب درآمد از آن را فراموش کنند. البته اگر همین امروز هم چنین کنند؛ این جام جهانی را باخته ایم.

حضور شخصیت های سیاسی در کنار ورزشکاران یک امر نمادین است؛ به این معنا که ما پشتیبان شما هستیم چون نماینده مردم می باشیم. اما در حال حاضر، حضور نمادین سیاسیون در ایران همانند بعضی از کشورها، به امر دخالت جویانه در اموری شده است که به آن ها ارتباطی ندارند. فکر کنم شرکت در انتخابات فدراسیون توسط علی کریمی، پاسخی به این اقدام ها داشت.

 

غضنفر در برابر مارادونا

الان هم تعدادی از دوستان منتظر باخت تیم ملی ایران هستند که به میدان بیاند و شادی کنند! این مرا یاد حرف هایی می اندازد که می گویند: " آمریکا حمله راحت شیم...!" این افول تفکر ملی گرایانه در یک کشور می باشد. به شکل کنایه آمیزی یادآور دوره ی تاریخی اسطوره ای ماست که چون جمشید خود را خدا پنداشت و جاه طلبی های او، بر همه گران آمد. سرداران ایرانی به پیشواز ضحاک شتافتند. نمی دانم چرا جامعه ایرانی پس از این همه سال باید همچنان همه چیز را سیاه و سفید ببیند. چون از تیم ملی بیزار هستم، باید به رقیب او دل ببندم! البته این هم هم محصول سیاسیت های ناکارآمد همان بزرگوارانی است که دید تک رنگ، خود را به جامعه تزریق کرده اند. در جهان چند صدایی، مردم تک صدایی را می پسندند و از این لحاظ فرقی با دولتمردان ندارند. چون همواره: مردم به دین امرایی خود هستند.

 

و در پایان از یاد نبریم؛ سیاسی ترین المپیک تاریخ در سال 1936 که جسی اوونز دونده سیاهپوست 4 مدال طلا بدست آورد؛ که خود خاری در چشمان نازی ها بود. به خصوص سلام نظامی اش.